تصویر هدر بخش پست‌ها

𝐃𝐚𝐫𝐤 𝐰𝐞𝐛𝐥𝐨𝐠

اینجا وبلاگه دارکه چون زندگی دارکه پس دارک باشید

عشق حقیقی پارت ۲۲

عشق حقیقی پارت ۲۲

| 𝐅𝐚𝐢𝐥𝐞𝐝 𝐛𝐨𝐲

خوب جرم ندین بی زحمت میدونم چهار ماه پارت ندادم ولی امان از گشادی دیگه نشد دیه خو فعلا مهم نی مهم اینکه پارت جدیدو دادم پ برو ادامه مطلب🦧🤡

 

 

گفت : قابلی نداشت عجقم بهش گفتم : خوب حالا میخوایم کجا بریم گفت: خوبببببببببب نمیدونم تو نظری داری ؟. گفتم : اممممم بزار فکر کنم....... اهان ببین بنظره من اول بریم سینما بعد بریم شهر بازی بعد بریم پارک قدم بزنیم بعد بریم حرفمو قطع کردو گفت : یا خدا اینهمه جا رو چجوری تو چند ثانیه فکر کردن به ذهنت رسید گفتم : هه هه هه استعدادددددد😌. گفت : خوبه خوبه یجوری میگی استعداد انگار چه کاره شاقی کردی به همدیگه نگاه کردیمو زدیم زیر خنده بعدش گفتم : خوب از کجا شروع کنیم از سینما یا شهر بازی ؟. گفت : هرچی بانو بفرماین ( پاچه خواری در این حد 🤡) گفتم : خیله خوب حالا که قرار  خندیدمو ادامه دادم: من بفرمایم که به کدام سو برویم بنظرم اول از سینما شروع کنیم . گفت : باشه چشم. گفتم: افرین پسره خوب. گفتش: خیله خوب پس پس کمربندت رو ببند تا راه بیفتیم. بعدش کمر بندمو بستمو آدرین ماشین رو روشن کرد و راه افتادیم.

تو راه همینجوری داشتم به بیرون نگاه میکردم و واقعا برام لذت بخش بود بخصوص بعد از این همه مخفی نگه داشتن عشقم نسبت به آدرین وقتی اینجوری در کنارش نشستمو میتونم گرمای بدنشو حس کنم و بدونه خجالت کشیدن لمسش کنم این حسو لذت برام دو برابر میکرد همینجوری داشتم به بیرون نگاه میکردم که آدرین گفت : مرینت رسیدیم و ماشینو نگه داشتو گفت پیداه شو گفتم: به این سرعت رسیدیم ؟ گفت : اره دیگه آخه قبلن چند بار اینجا اومده بودم و خوب با خونه ای شما هم زیاد فاصله نداشت برايه همین گفتم بیارمت اینجا. گفتم : خیلی خوب باشه از ماشین پیدا شدمو به رو به روم نکاه کردم و یه سینمای بزرگی بود که اگه روش ننوشته بودن سینما ادم فکر میکرد کارخونه ای چیزیه البته کارخونه که دروغ ولی خوب تو اون لحظه کلمه ای برای توصیف کردنش به ذهنم نرسید فقط میتونم بگم که خیلی بزرگ بود. از فکر کردن دست بر داشتمو ادرینم پیدا شدو باهم رفتیم سمت سینما وارد که شدیم با کلی آدم و کلی مغازه ای اغذیه فروشی مواجه شدیم که از ادمای که اونجا بودن معلوم بود که پولدارن به تابلو های که فیلم های مختلفی رو نشون میداد نگاه کردیم که با فیلم های قدیمیو جدیدو عاشقانه و تخیلیو کلن همه جور فیلمی بود که یکم بیشتر که به دورو اطراف نگاه کردم یه فیلم نظرمو جلب کرد که وقتی دیدمش خندم گرفت اسمه فیلمه دیو دلبر بود ( چیه خوب فیلمه فرانسوی زیاد نمیشناسم ) این فیلم فیلمه قدیمی بود که من وقتی ۱۴ الی ۱۵ سالم بود دیدمش و فیلمه قشنگی هم بود اما خوب خیلی وقت بود که از دیدنه اون فیلم گذشته بود و کلن هیچ‌ چیزی ازش یادم نمیومد که آدرین گفت : مرینت حدود ۵ دقیقس که هیچ حرفی نمیزنی و داری فکر میکنی حوصلم سر رفت هرچقدرم به دورو اطراف نگاه میکنم فیلمه خوبی پیدا نمیکنم ببینم تو فیلمی مده نظرت هست یا نه؟. گفتم : خوب اره یه فیلمی هست ولی خوب نسبتن قدیمیه اسمش دیو و دلبره میخوای ببینیمش ؟. گفت : چرا که نه از وایستادن اینجا و کاری نکردن که بهتره رفتیمو دوتا بلیت گرفتیمو رفتیم داخل سالون فیلم ( خیلی وقته سینما نرفتم نمیدونم بهش چی میگن کلن یادم رفته نمیدونم اتاق فیلم بود چی بود یادم نمیاد خلاصه منظور رو متوجه بشید حله) و روی صندلی نشستیمو منتظر موندیم تا فیلم شروع بشه بعد از چند دقیقه نور سفید رنگی روی دیواره سفید رنگه جلمون ظاهر شد و فیلم شروع شد.

۲ ساعت بعد 

( خوب بایدم بره برای دو ساعت بعد چیه توقع داری بشینم فیلمو مو به مو توضیح بدم ؟ )

وقتی فیلم تموم شد اشک های رویه صورتمو پاک کردم و بلند شدم که ادرینم بلند شدو گفت : فیلمه نسبتن جالی بود. گفتم : نسبتن جالبی بود ؟؟؟؟؟؟؟!!!!!! فیلمه خیلی قشنگی بود بخصوص آخرش. گفتش : خوب این نظره من بود حالا شایدم چیز باشه چیز اصن ولش کن بیا بریم گفتم : باش و باهم اومدیم بیرونو از سینما خارج شدیم بعدش به آدرین گفتم.............

 

 

خوب تموم شد اگه پارت بعد رو میخواین ده لایک ۲۰ کامنت همین دیه تا پارت بعد گودهاوای